لجبازی های آهوی مامان
مارال جانم دیروز خیلی بهونه گیر شده بودی شاید بخاطر این بود که مدتها امتحان داشتم واصلا وقت نداشتم که با هات بازی کنم ولی دیشب خیلی ناراحت شدم وقتی گفتی دیگه دوستت ندارم واز پله ها پایین رفتی بدون انیکه چراغ را روشن کنی مامانجون اینا هم نبودند به همین خاط هم چرا غ ها ی پایین خاموش بود ولی تو تند وتند وخیلی با سرعت پایین رفتی و کاغذی رو آوردی پاره پاره کردی و گفتی با گریه مامان این رو برات کشیده بودم ولی حالا نمیخواهم بهت بدم هرچه برات حرف زدم از جایزه وپارک وعروسک و ..... اثری نداشت یک لحظه گوش میدادیاما یکدفعه یادت می امدومیزدی زیز گریه میگفتی مامان من دیگه هیچ کاری برات نمی کنم دوستت ندارم ومن آخر نفهمیدم دلیل این کارهای تو چه بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ولی دیشب باز هم خیلی خیلی دوستت داشتم فقط دلم میخواست دلیل دلتنگیت رو بدونم میدونم مامان بدی هستم ولی باور کن آهوی من دوستت دارم فدات بشم