پارک
مارال جان دیروز با مامان جون وبابا جون رفتیم پارک خیلی بهت خوش گذشت بادی و ماشین سواری و..... خلاصه
حسابی شاد شدی و خیلی حرفهای بامزه زدی ومن خوشحال شدم که تو عزیز دلم خوشحالی ولی
آخر شب دوباره بهونه گیر شدی و با گریه خوابیدی نمیدونم آهوی خوشکلم مارال جونم شاید میخواهی
خودتو برای مامان لوس کنی ولی من همه چیز تورو دوست دارم و هرروز پیشتر و بیشتر از دیروز فقط
نمیخواهم چشای خوشکلت اشکی باشه دوست دارم مثل روزای قبل شاد باشی عزیز دلم
مائده عزیزم دیروز از کلاس زبان که امدی دلت میخواست سریال رود خانه ماه رو ببینی ولی وقتی گفتم
میخواهیم برویم پارک ناراحت شدی و بعد تو پارک ناراحت بودی و گفتی نمیخواهم بازی کنم اصلا دوست
دارم با مامان جون یه کم قدم بزنم وحرف بزنم ولی بعد که یخت آب شد آمدی بازی کردی وخندیدی و
شب هم پیش مامان جون خوابیدی این روزها خیلی با مامان جون جور شدی دوستت دارم میوه بهشتیم