سلام بعداز مدتها برگشتم
سلام
دلم دیگه خیلی تنگ شده بود برای همه دوستان برای وبم خلاصه اینکه امروز یه فرصت کوچولو پیدا کردم که
بیام بطور خلاصه خاطرات این مدت که نبودم بنویسم بعدا با کلی عکس میام
خوب بالاخره که ماماجون وبابا جون از سفر خونه خدا اومدند چشممون روشن شد بگذریم از اینکه که چقدر
هواپیما تاخیر داشت دیگه بجه ها حسابی خسته شده بودند بعد هم که رفتیم خونه
بچه ها تا ساعت 2 نیمه شب نمیخوابیدند دور ماماجون وباباجون بودند بعدش هم که صبح کلی ماجرا
داشتیم با این گوسفندی که خریده بودیم مارال چقدر برای بره تپلی شعر خوند و جلوش رقصید و بره ی
بیچاره هم مات و مبهوت فقط نگاش میکرد میگفت میخوام حو صلش سرنره بعدهم با بچه های خاله
ودایی چقدر اذیت این بیچاره کردند یکی میخواست نازش کنه یکی میخواست بزور بهش غذا بده و
یکی هم میخواست سوارش بشه بعد اونو باز کردن دور حیاط دنبالش کردند که یه حیاط شستن
حسابی رو دستمون گذاشتند بعدهم با هزار ترفند بردن پیش آشپز که بچه ها خصوصا صبا ومارال میگفتن
اینو نکشید وما قول دادیم که اونو نکشیم که بعدا متوجه شدن وکلی ناراحت شدن
واما بعدش یه مسافرت چند روزه به بندرعباس و قشم داشتیم که بعدا عکسها ش رو میزام
و خبر خوش که دیروز تولد مارال بود اما چون تازه از سفر برگشته بودیم و و آمادگی پذیرایی
نداشتیم
موکول شد به چهارشنبه سعی میکنم تولد خوبی بگیرم هرچند انطور که دلم میخواست نمیشه چون
دو روز دیگه بیشتر وقت ندارم آخر هفته میام و از تولد مارال مینویسم خوشحال میشم از دوستان
که برای شام تولدم بهم ایده بدن