مارال عزیزم چی شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مارال جان نمیدونم دیشب چرا این همه گریه میکردیدیروز وقتی از کلاس آمدم مامان جون گفتند قراره
عمه وعموم بیایند اینجا تو با بچه ها که بازی نکردی هیچ همش میگفتی برویم بالا خونه خودمان مائده هم
که با مهدیه که همراه عمه نرگس امده بود سرگرم باز ی بودند امید ومحمد مهدی هم با هم بازی میکردنداما هرچه مائده ومهدیه گفتند نرفتی بازی کنی وقتی هم که همه رفتند زدی زیر گریه میدونستم خسته ای و خوابت میاد اما نمیدونم چرا مقاومت میکردی و نمیخوابیدی فقط گریه میکرد ی و جیغ میزدی ومی گفتیکه همتون بدید همتون بیشعورید بروید
بیرون نمیدونم عزیز دلم این کلمه بیشعور را از کی یاد گرفتی ؟؟؟مامان جون مائده وبابا مسعود وبا با جون هرکار کردند نمیتونستند آرومت کنند با لاخره من بهمه گفتم تنهاش بگذارید وقتی هم تنها شدی بازم
گریه کردی کلمن آب رو برداشتی و انداختی انور گفتی این آشغال ها چیه شما میخرید هم خندهام
گرفته بود هم دلم برات میسوخت آخه هیچ وقت اینجور عصبی نشده بودی و چشمات دیگه باز نمیشد از
بسکه گریه کرده بودی بالاخره با هر زحمتی بود بردمت رو پشت بوم تا جوجه ات طلا را ببینی دیگه یواش یواش آروم شدی ولی وقتی امدیم پایین یک کم گریه کردی تا خوابت برد نمیدونم عزیز دلم چرا
اینقدر عصبی بودی ولی من با وجو داینکه خسته بودم ولی از صدای جیغ تو ناراحت نمیشدم فقط
میخواستم بدونم چرا اینهمه ناراحتی دوست دارم قد ستارههای دنیا آهوی خوشکلم