فرشته های آسمانی

بدترین دوشنبه

1390/7/17 11:25
نویسنده : مادر
258 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه هفته قبل  با گریه مارال از خواب بیدار شدم و دیدم  لباس مارال پراز خون شده از بینیش بحدی خون میامد که ترسیدم اخه همیشه خون دماغ میشد اما نه دیگه به این حد لباسهاشو عوض کردم و لباس خودم هم همینطور رختخوابش رو جمع کردم جون خیلی کثیف شده بود بعداز چند دقیقه خوب شد وخوابید ولی من ترسیدم تا یک ساعت بالای سرش نشستم وبعد کنارش خوابیدم ولی ساعت ٤صبح دوباره گریه کرد وقتی بیدار شدم ومارال رو دیدم نزدیک بود از ترس سکته کنم آخه این بار بیشتر خون ریزی داشت همراه بابا ش لباس پوشیدم آماده بیمارستان شدیم ومن یک ملحفه دور مارال پیچیدم چون با دستمال کاری نمیشد کرد وقتی بیمارستان رسیدیم دیگه خون پشت حلقش رفته بود و میگفت مامان دارم خفه میشم ولی خداراشکر که دکتر کشیک خیلی خوش اخلاق وآرام بود و همش بمن دلداری میداد یک سرم دادند که حلقش رو شستشو بدیم بعد هم فیتیله تو دماغش گذاشتن خدارو شکر خونریزیش قطع شد وقرار شد تا سه روذ هر روز بریم بیمارستان که خون تو رگهای دماغش لخته نشه شب بدی بود ودر نهایت هم گفتند اگه خونریزی به این حد روزای دیگه تکرار بشه باید رگ دماغش رو بسوزونند خداکنه کار به اینجاها نکشه     وخدا کنه هیچ بچه ایی مریض نشه و تمام کسانی که مریضند زودتر شفا پیدا کنند                         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)