مابرگشتیم
خوب بالاخره ما ٢٨ /٣/٩٢ به مسافرت رفتیم و جمعه بعدازظهر هم٧/٤/٩٢ هم برگشتیم جای همه دوستان خالی .کلی ماجرا اتفاق افتاد که بصورت سریالی بعدا براتون مینویسم فعلا تا بعد خداحافظ
نویسنده :
مادر
9:49
ماداریم میریم سفر
هفته قبل جناب بابا از خواب که بیدار شدچشماش باز نمیشد پیش دکتر رفت چندروز گذشت ولی بدتر شد بعد از اون رفت بیمارستان خلیلی و فهمیدیم که چشماش عفونت کرده منم که هر٦ساعت قطره ها رو تو ی چشمش میریختم بعداز چندروز چشمای منهم شروع به سوزش کرد روز بعدش دیگه بدتر شد منم راهی بیمارستان شدم و فهمیدم من از جناب بابا گرفتم خیلی وحشتناک بود درد وقرمزی چشم یکطرف وتورم اون هم یکطرف تازه مجبور بودم به همه توضیح بدم که چی شده دکتر گفت: باید مواظب بچه ها باشید خوب منم چند روزهست که تما م دستگیره های درها و....ضدعفونی میکنم تا شما دیگه مریض نشید بدلیل همین چشم درد چند روز نتونستم چیزی بنویسم ا...
نویسنده :
مادر
10:28
بازی وبلاگی
بازی وبلاگی از مامان آنیل که منوبه این بازی دعوت کرد ممنون بزرگترین ترس توی زندگی چیه؟؟؟ منم مثل مامان آنیل جون از دست دادن عزیزان ا - گه 24 ساعت نامرئی بشی چیکار میکنی؟؟؟ خیلی کارها یعنی خیلی جاها میرفتم تا ببینم حرفهای کی درسته کی نادرست اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن 5 الی 12حرفت رو داشته باشه آن چیست؟ سلامتی وثروت از میان اسب پلنگ و عقاب کدام را دوست داری؟ اسب کارتون مورد علاقه کودکیت چیست؟ ان شرلی درپختن چه غذایی مهارت نداری؟ کباب اولین واکنشت موقع عصبانیت؟ اعتراض با مرغ دریا اورانیم و خسته یک جمله بسازید دریا از دست مرغ که اورانیوم به ...
نویسنده :
مادر
16:33