فرشته های آسمانی

بدون عنوان

بالاخره تولدم منهم تمام شد و خاطره آن ماند خاطرههایی که تا پایان عمر با من خواهد بود هدیه مائده و هدیه مارال عزیزم همیشه به یاد خواهم داشت ببخشید عزیزانم که این خاطره این روزها را نمی نویسم آخه موقع امتحانات هست خدارا شکر که فردا آخرین امتحانم هست و تمام خاطرات زیبای شمارا خواهم نوشت بفدای شما ...
18 تير 1390

یکی کمکم کنه

از اول هفته متوجه شدم که مائده یا با مارال آروم مشغول صحبت کردنه یا با مامان جون بالاخره هم طاقت نیاورد وگفت مامان من میخواه برای پنجشنبه که تولدتان هست  تولد بگیرم میخواستم بهتون نگم ولی دیدم نمشه آخه شما هم باید کمکم کنید هرچه گفتم من که بچه نیستم و.هزار دلیل آوردم او هم قانع نشد که نشد البته که کلی ذوق کردم که دیدم با وجود لجبازی های که میکنه باز هم خوبه که بفکرم هست گفتم خوب حالا باید چکار کنم مائده گفت خوب من  برای تولد خاله اینا ، دائی و مامان جوناینا را دعوت کردم باید شام درست کنید  کیک هم بگیرید چون  من نمیدونم کیک چه اندازه بگیرم با خودم گفتم   حالا من چکار کنم  چون چند روز دیگه امتحاناتم شروع ...
1 تير 1390

نامه مائده

دوروز پیش از مسافرت آمدیم رفته بودیم تبریز وکندوان به دختران  عزیزم خیلی خوش گذشت دیروز وقتی از سر کار خسته به خانه آمدم دیدم روی جا کفشی مائده عزیزم یک نامه گذاشته نوشته بود مامان از اینکه مارابه مسافرت بردی خیلی ممنون از تو پدر عزیزم هم تشکر میکنم بخاطز همین برای شما یک کیک و یک اب میوه و ژل (ژله) دست کردم در یخچال گذاشتم فقت( فقط) برای مامان وبابا  . خیلی خوشحال شدم خستگی از تنم در امد  مائده را توی بغلم گرفتم و گفتم ممنون عزیزم  فدات بشم و مائده زود رفت آبمیوه را آورد بعد هم ژله گفتم بعد از ناهار  وتوی فکر بودم که با چی کیک درست کرده  عصر رفت از یخچال طیقه  پائین یک سی...
24 خرداد 1390

بهترین هدیه

مارال عزیزم چند روز پیش وقتی آمدم خانه دیدم تو عزیز دلم گفتی مامان بیا اتاق من وقتی امدم دیدم از داخل کمد ت یک پارچه  گلدار اوردی وگفتی مامان اینوبرای روز مادر ازمامان جون گرفتم که بدم به شما یک کاغذ کادوهم گرفتم که پارچه رو کادو بگیرم اصلا باورم نمیشد تو عزیز دلم به این چیزها فکر کنی جون تو هنوز خیلی کوچولو هستی تازه چند ماهه که 3 سالت تمام شده تورو گرفتم توی بغلم وبوسه بارونت کردم و گفتم همین که به یادم بود ی بهترین هدیه هست عزیز قشنگم  تو خیلی مهربون هستی مثل فرشته ها هستی  هرشب سر سفره شام برای بابا لقمه میگری حتی چند شب پیش که بابا دعوات کرد اول ناراحت شدی ولی سر سفره دوباره برای بابا لقمه گرفتی وگفتی با با معذرت میخواهم ...
2 خرداد 1390

دنیای من مائده

اسم تو که فرشته اولم بودی گذاشتیم مائده و همه دنیای من شد  مائده  هرچند بد  و نق نقو بودی و شب تا صبح حدود 4ماه سختی کشیدم اما همه انها به داشتن فرشته ای مثل تو می ارزید دوستت دارم عزیزم  
28 ارديبهشت 1390

فرشته های من

در یکی از روزهای سرد پاییز ٨١ که مصادف با ماه رمضان بود تو فرشته کوچولوی من بدنیا امدی هرچند خیلی درد کشیدم وفردای ان روز هم کارم به سزارین کشید اما وقتی فهمیدم خدا یک فرشته زیبا مثل تورا به من داده خیلی خوشحال شدم و همه دردها را فراموش کردم تویک فرشته تپل وسفید وزیبا بودی روزی که میخواستیم از بیمارستان مرخص شویم باران میا مد و هنگام افطار  بود صدای اذان در محوطه بیمارستان پخش میشد و پرسنل تغذیه مشغول پخش کردن عرق وزولبیا بودند و چراغهای محوطه بیمارستان زیر نور باران منظره رویایی را بوجود اورده بود و ما عازم خانه شدیم
28 ارديبهشت 1390

تولد فرشته دوم

بعد از اینکه خداوند فرشته ای به نام مائده به من داد ٥ سال بعد دوباره  صاحب فرشته ایی دیگر شدم واین برخلا ف مائده بود مائده سفید تپل واین یکی سبزه وموفرفری و خیلی بامزه هیچ وقت فکر نمیکردم بعد از مائده کسی را دوست داشته باشم حتی وقتی در اطاق عمل او را دیدم با وجود اینکه دکتر میگفت چه بامزه هست من هنوز احساسی نداشتم و تمام فکرم این بود که چگونه بدون مائده اینچند شب را بگذرانم اما بعد از چندروز وقتی فهمیدم دخترم زردی دارد و باید زیر مهتابی باشد به حدی گریه کردم که  فهمیدم واقعا اورا هم دوست دارم و شب تا صبح  بالای سر او نشستم و اکثر دعاهای مفاتیح می خواندم و گریه میکردم یادم رفت بگویم اسم این فرشته کوچولورا با مو...
26 ارديبهشت 1390