فرشته های آسمانی

مرغ مارال

امروز مرغ حنایی مارال تخم گذاشت ومارال خیلی ذوق کرد وقتی از سرکار امدم بهم گفت مامان باور میکنی مرغم تخم گذاشته امشبم زود خوابید ومن فرصتی پیدا کردم که براش خاطره بنویسم چون وقتی بیداره کامپیوتر درخدمت مارال خانم هست . مائده هم امروز از دست معلمش حسابی عصبانی بود و میگفت علوم خیلی خوب جواب دادم اما بهم خوب دادند  نه بسیار خوب.اعتراض هم کردم ولی خانم معلم  بهش گفته بودند بعدا برات توضیح میدم چرا؟؟؟؟؟؟؟ و امروز خیلی سرحال نبود الان هم رفته پایین پیش مامان جون بخوابه . راستی فردا مرخصی هستم خوش بحال خودمممممممم   ...
30 دی 1391

کدبانو گری دو فرشته ی من

 مائده ی عزیزم چندروز پیش وقتی به خونه آمدم مامان جون گفتند : اگه گفتی بچه ها امروز چیکار کردند گفتم مثل همیشه شیطنت مامان جون گفتند : نه و تو ه زدی زیر خنده گفتی :‌نه مامان من ومارال وقتی دیدیم مامان  جون خسته هستند رفتیم طبقه بالا سالاد درست کردیم بعد ظرف سالاد را پشت قایم کردیم و گفتیم یه چیزی مامان جون براتون درست کردیم که با س شروع میشه ولی مامان جون متوجه نشدند و بعد ظرف سالاد را نشون دادیم مامان جون گفتند نمیدونی چقدر خوش مزه بود هویج رنده شده با خیارو گوجه وتزیین با گیلاس و یه سس خوشمزه درست کرده بودند من ان روز کلی ذوقتون کردم آخه باورم نمیشد ٢ تا فرشته ی من دیگه بزرگ شدند چون تو عزیز دلم ٨ سالته ومارال ٣سال ونیم شب ک...
30 دی 1391

جلگه

 مائده ی عزیزم روز پنج شنبه برای اولین بار رفتی خونه دوستت شقایق که جلگه درست کنی اخه خانم معلمت گفته بودند باید یک جلگه و کوه و.. درست کنید برای شنبه ببرید خوب چون مامان شقایق هم معلم کلاس چهارم هست رفتی خونه شون تا مامان شقایق هم بهتون کمک کنه  از وقتی رفتی چندین بار با موبایلت زنگ زدم اخه هیچ وقت خونه دوستات نمیری ومن و خیلی دل نگرونت بودم از بس بهت زنگ زدم عصبانی شدی وگفتی مامان من خودم هروقت کارمون تمام شد به شما زنگ میزنم 3 ساعت بعد  زنگ زدی و گفتی بیا ین دنبالم  مثل اینکه خیلی بهت خوش گذشته بود چون گفتی  2ساعت بازی میکردیم و اساعت اخر جلگه را درست کردیم  ضمنا مامان شقایق هم کمکتون نکرده بود تاخودتون سعی ...
10 دی 1391

لالایی 1

سلام  لالاییهای زیبابه عشق مائده ومارالم( بعضی از این لالایهاراازکتاب خواندم که متاسفانه نویسنده ی ان را فرامو ش کردم و بعضیهاش هم از مامانم یادگرفتم                         لا لا لالا گل پسته                           عزیز من نخور غـــــــصه                       &nb...
21 آذر 1391

لالایی 2

لالایی امروز رو خودم سرودم امیدوارم خوشتون بیاد لالالالا گل ریحون                     نشوازدیدمن پنهون لالالالا گل  ساعت              بیا پیشم تویک ساعت لالالالا گل اشکی                   نبینم در چشات اشکی لالالالا گل من باش                 همیشه شادوخرم باش لالالالا گل فصلی   ...
18 آذر 1391

شعرهای مارال

مارال  آهوی کوچولوی من تازه متوجه شدم که میتونه شعر بگی درست  مثل خودم  وای که چقدر خوشحال شدم وقتی فهمیدم میتونی شعر بگی البته در حد یک  بیت ولی خیلی خوشحالم بهت قول دادم توی وبلاگ بنویسم که وقتی بزرگ شدی بخونی     وای وای وای نگاش کن                    شاپرک و صداش کن      آی نیزه نیزه نیزه                 دلم برات میریزه  سلام سلام ای جوجه          م...
16 آذر 1391

نگرانم

مائده شیرینم مریض شده امسال از اول مهر تاحالا پنجمین بار هست که مریض شده هرسال با شروع پاییز مائده مریض میشه نمیدونم شاید سال آینده  مجبورش کنم واکسن انفوانزا بزنه  خیلی نگران مائده هستم چون خیلی ضعیف هست با کوچکترین  تغییر هوا سرما میخوره بهرحال امیدوارمهرچه زودتر خوب بشه مائدهی عزیزم دیگه خانوم شده باورم نمیشه قد کشیده داره قد خودم میشه وروز به روز خوشکلتر امیدوارم که همیشه سالم باشه ...
16 آذر 1391

سلولها

سلام به خوشکلهای خودم مائده عزیز مامان این هفته امتحان داری نمیدونم چرا امسال به این زودی امتحانات شروع شده  درس میخونی ولی همش استرس داری چون امسال هم نماینده کلاس هستی میخوای بقول خودت جلو بچه ها کم نیاری هفته قبل هروز علوم میخوندی و تقسیم سلولی رو انقدر بلند خوندی که دیشب وقتی مارال برام نقاشی کشید چیری سردرنیاوردم و گفتم این عکس چیه و مارال گفت این عکس سلوله گفتم سلول چیه گفت یه چیزی تو بدن انسانه هم من هم تو و هم بابا خیلی تعجب کردیم  چون درست شبیه عکسی که تو درس تو بود شکل سلول ماهیچه رو کشیده بود فکر کنم وقتی مارال به مدرسه بره تمام درسها براش تکراری باشه و کسل کننده همینطوره نه ؟؟!!ا راستی  چون وبلاگتون به اسم...
8 آبان 1391

بدون عنوان

سلام به دخترای گلم  مارالی دیروز همراه مامان جون رفتی خونه خاله وقتی گفتی میخوام بروم خیلی تعجب کردم چون هیچ وقت تنها جایی نمیری  و حداقل میگی مائده هم همرام بیاد ولی دیروز مائده باید تکالیفش رو انجام میداد و تو هم هیچی نگفتی شب که اومدی گفتی مامانی اندازه ستاره های اسمون دلم برات تنگ شده بودهرچند بهت خیلی خوش گذشته بود و من خوشحال شدم  چون هیچ وقت از من جدا نمیشی دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتدارم مائده ی خوشکلم امسال نماینده کلاس شدی وخیلی خوشحالی و علاوه بران کاندید هم شدی که معلم کلاس اولی ها بشی باید توی مدرسه تبلیغ میکردی و اگر رای بیاری یکروز در هفته معلم کلاس اولیها میشی چند روز پیش ناراحت بودی و...
2 آبان 1391