یکی کمکم کنه
از اول هفته متوجه شدم که مائده یا با مارال آروم مشغول صحبت کردنه یا با مامان جون بالاخره هم طاقت نیاورد وگفت مامان من میخواه برای پنجشنبه که تولدتان هست تولد بگیرم میخواستم بهتون نگم ولی دیدم نمشه آخه شما هم باید کمکم کنید هرچه گفتم من که بچه نیستم و.هزار دلیل آوردم او هم قانع نشد که نشد البته که کلی ذوق کردم که دیدم با وجود لجبازی های که میکنه باز هم خوبه که بفکرم هست گفتم خوب حالا باید چکار کنم مائده گفت خوب من برای تولد خاله اینا ، دائی و مامان جوناینا را دعوت کردم باید شام درست کنید کیک هم بگیرید چون من نمیدونم کیک چه اندازه بگیرم با خودم گفتم حالا من چکار کنم چون چند روز دیگه امتحاناتم شروع ...
نویسنده :
مادر
9:12