فرشته های آسمانی

بازار وکیل

 مارال جان امروز میخواهم خاطرات چند روز پیش راکه با تو عزیزم رفتیم بازار وکیل بنویسم بمناسبت روز مادر که هفته اینده هست میخواستیم برای مامان بزرگ به قول خودت مامان تبریزی خرید کنیم تا زودتر پست کنیم وقتی نزدیک سرای مشیر شدیم بابا برای تو بستنی خرید و را ه افتادیم بسمت بازار پارچه فروشها ،وقتی مشغول صحبت با فروشنده بودیم تو بستنیت تمام شده بود و میگفتی دستهام بهم میچسبه آب میخواهم ومن داشتم دورو برم را نیگا میکردم که کجا آب هست که یکدفعه یک پیرمردی که بساط پهن کرده بود گفت خانم کنار این مغازه یک درب هست  برو داخل مسجد آب هست بابا همان جا ایستاد ومن وتو گلم با هم رفتیم داخل از آنجایه پیچ میخورد و رفتیم وارد یک صحن بزرگ شدیم و باصفا ا...
12 مرداد 1390

شعرهای کودکانه به عشق مائده ومارال

توپ سفیدم قشنگی ونازی  و                        حالا من میخوام برم به بازی بازی چه خوبه با بچه های خوب                   بازی میکنیم با یه دونه تو چون پرت میکنم توپ سفیدم رو                     از جا می پره میره تو هوا قلقل میخوره تو زمین ورزش             &nbs...
11 مرداد 1390

تاب تاب عباسی چرا منو انداختی؟

مارال عزیزم  خوشکل مامان 2 شب قبل باباتون یک تاب درست کردو تو مائده چقدر خوشحال شدید  ولی من نگران بودم آخه تو خیلی شییطونی و همان شب بر سر اینکه کدوم بیشتر تاب بازی کنه دعوا داشتیددیروز عصر وقتی اومدم خانه توی حیاط دیدم که لوله با رفیکس افتاده داخل حیاط دلم یکدفعه لرزید جرات  اینکه بپرسم چی شده نداشتم که با با جون خودشان گفتند مائده تاب بازی میکرده که مارال از زیر تاب رد شده وتاب به اون خورده و گوشش زخم شده وبا جیغ وفریاد تو با باجون از خواب بیدار شدند و از ناراحتی که تو عزیز دلم گوششت زخم شده بود تاب را کنده بودند و تو ناراحت بودی که چرا تابت خراب شده گوششت  بد جور زخم شده بود خدا رحم کرد عزیز دلم خیلی ...
10 مرداد 1390

مائده معلم میشه

مائده چند جلسه هست که میره کلاس زبان دیگه تمام حروف انگلیسی رو. یاد گرفته مارال هم از مائده یاد گرفته  وقت معلم بازی مائده   با اون انگلیسی کار میکنه   مارال  حتی کلما ت اپل  پن   بوک  حدودا 10کلمه انگلیسی غیراز حروف ها را یاد گرفته  ضمنا رکعت های نمازها هم دیگه یاد گرفته دوستتان دارم ستار ه ها ...
5 مرداد 1390

مارال عزیزم چی شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مارال جان نمیدونم دیشب چرا این همه گریه میکردیدیروز وقتی از کلاس آمدم مامان جون گفتند قراره عمه وعموم بیایند اینجا تو با بچه ها که بازی نکردی هیچ همش میگفتی برویم بالا خونه خودمان مائده هم که با مهدیه که همراه عمه نرگس امده بود سرگرم باز ی بودند امید ومحمد مهدی هم با هم بازی میکردنداما هرچه مائده ومهدیه گفتند نرفتی بازی کنی وقتی هم که همه رفتند زدی زیر گریه میدونستم خسته ای و خوابت میاد اما نمیدونم چرا مقاومت میکردی و نمیخوابیدی فقط گریه میکرد ی و جیغ میزدی  ومی گفتی که همتون بدید همتون بیشعورید بروید بیرون نمیدونم عزیز دلم این کلمه بیشعور را از کی یاد گرفتی ؟؟؟مامان جون مائده وبابا مسعود وبا با جون هرکار کردند نمیتونستند آرو...
3 مرداد 1390

خلاقیت مارال عزیز

دیروز وقتی امدم خانه  مائده گفت مامان نمیدونی مارال چکار کرده گفتم چی شده  مائده دوید واز داخل کمدش یه چیز آورد نشونم داد وگفت مامان اینو مارال خودش تنها درست کرده وقتی نیگاش کردم اصلا باورم نمیشد  یک تکه از سفره یکبار مصرف ازمامان جون گرفته بود و چند بار تا زده بود وبعد گوشه های  اونو یک کم  تاکرده وچسب زده بود و جا مدادی د رست کرده بود چند جا داشت بود  اصلا نمیتو نستم تصور کنم گفتم  شاید شانسی درست کرده  بنابراین گفتم مارال جان میتونی یکی هم برای مامان درست کنی گفت بله وبرای من هم درست کرد پس فهمیدم ابتکار وخلاقیت داشته اورو بوسه بارون کردم  و به مائده گفتم یادگاری نگه دار ولی مائده ک...
23 تير 1390

پارک

 مارال جان دیروز با مامان جون وبابا جون رفتیم پارک خیلی بهت خوش گذشت بادی و ماشین سواری و..... خلاصه حسابی شاد شدی و خیلی حرفهای بامزه زدی  ومن خوشحال شدم که تو عزیز دلم خوشحالی ولی آخر شب دوباره بهونه گیر شدی و با گریه خوابیدی نمیدونم آهوی خوشکلم مارال جونم   شاید میخواهی خودتو برای مامان لوس کنی ولی من همه چیز تورو دوست دارم و هرروز پیشتر و بیشتر از دیروز فقط نمیخواهم چشای  خوشکلت اشکی باشه  دوست دارم مثل روزای قبل شاد باشی عزیز دلم مائده عزیزم دیروز از کلاس زبان که امدی دلت میخواست سریال رود خانه ماه رو ببینی ولی وقتی گفتم میخواهیم برویم پارک ناراحت شدی و بعد تو پارک ناراحت بودی و گفتی نمیخواه...
22 تير 1390

لجبازی های آهوی مامان

مارال جانم دیروز خیلی بهونه گیر شده بودی شاید بخاطر این بود که مدتها امتحان داشتم واصلا وقت نداشتم که با هات بازی کنم ولی دیشب خیلی ناراحت شدم وقتی گفتی دیگه دوستت ندارم واز پله ها پایین رفتی بدون انیکه چراغ را روشن کنی مامانجون اینا هم نبودند به همین خاط هم چرا غ ها ی پایین خاموش بود ولی تو تند وتند وخیلی با سرعت پایین رفتی و کاغذی رو آوردی پاره پاره کردی و گفتی با گریه مامان این  رو برات کشیده بودم ولی حالا نمیخواهم بهت بدم هرچه برات حرف زدم از جایزه وپارک وعروسک و .....  اثری نداشت یک لحظه گوش میدادیاما یکدفعه یادت می امدومیزدی زیز گریه میگفتی مامان من دیگه هیچ کاری برات نمی کنم  دوستت ندارم  ومن آخر نفهمیدم دلیل این ...
22 تير 1390

این روزها

مارال عزیزم این روزها خیلی خوشمزه شدی هرچه بزرگتر میشی خوشمزه تر میشی اما چند روزه خیلی لجباز شدی تو که عزیز دلم هیچ وقت این جور  نبودی     شاید مقتضای سنت باشه بهر حال امیدوارم دیگه بهونه نگیری دوستت دارم فرشته کوچولو مائده ی عزیزم این روزها خیلی خوب شدی ولی مثل اینکه با مارال نوبت گذاشته ایی یک مدت تو خوب آرومی یک مدت مارال . ولی هروز من بیشتر از دیروز شمار ادوست دارم امیدوارم همیشه خوب و سالم باشید  میو ه بهشتی من دوستت دارم یه دنیا ...
21 تير 1390

بدون عنوان

بالاخره تولدم منهم تمام شد و خاطره آن ماند خاطرههایی که تا پایان عمر با من خواهد بود هدیه مائده و هدیه مارال عزیزم همیشه به یاد خواهم داشت ببخشید عزیزانم که این خاطره این روزها را نمی نویسم آخه موقع امتحانات هست خدارا شکر که فردا آخرین امتحانم هست و تمام خاطرات زیبای شمارا خواهم نوشت بفدای شما ...
18 تير 1390